جدول جو
جدول جو

معنی سر زینه - جستجوی لغت در جدول جو

سر زینه
جاندار، زنده دل و با نشاط
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروزینه
تصویر فروزینه
(دخترانه)
آتش زنه، چخماق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارزینه
تصویر ارزینه
(دخترانه)
ارزنده، گرانبها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبزینه
تصویر سبزینه
(دخترانه)
سبزرنگ، گندمگون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هر آینه
تصویر هر آینه
به طور قطع و یقین، حتماً، حتم، شیرین، قطعاً، به یقین، یقیناً، حقاً
هرگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروزینه
تصویر فروزینه
آتشزنه، چیزی که با آن آتش روشن کنند مانند خار و خاشاک و هیزم نازک، آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، پد، حطب، شیاع، وقود، آفروزه، پده، پوک، آتش برگ، مرخ، پرهازه، وقید، پیفه، هود، آتش افروزبرای مثال شرری را که جست ز آهن و سنگ / بی فروزینه مشکل است درنگ (جامی۱ - ۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر زدن
تصویر سر زدن
سر برزدن، سر برآوردن و روییدن گیاه از زمین یا برگ و غنچه از درخت، برآمدن آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزینه
تصویر روزینه
روزی، رزق و خوراک هرروزه، غذای روزانه، توشه، نصیب، قسمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازینه
تصویر رازینه
پله، پلکان، پاشیب، راهرو اتاق یا پشت بام که دارای پله باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ خَ نَ)
دهی است از دهستان گندزلو بخش مرکزی شهرستان شوشتر، واقع در 25هزارگزی جنوب خاوری شوشتر. و کنار راه شوسۀمسجدسلیمان به اهواز، با 500 تن سکنه. آب آن از شعبه رود خانه کارون و لوله کشی شرکت نفت است. این ده مرکز کار خانه برق، تلمبۀ فشار، تلفن، راه آهن فرعی و مرکز کشتیهای کوچک شرکت نفت که در طول رود خانه کارون رفت و آمد می نمایند، می باشد. و ساکنان آن از طایفۀ گندزلو هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فُ نَ/ نِ)
آتش پرک و آتش زنه و چخماق را گویند، خار و خاشاکی را نیز گفته اند که بدان آتش افروزند. (برهان). فروزه. رجوع به فروزه شود
لغت نامه دهخدا
(سُرر)
موضعی است بحجاز بدیار مزینه. (منتهی الارب). جایگاهی است در حجاز از برای مزینه در نزدیکی جبل قدس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ / نِ)
طولاً. از درازا. (ناظم الاطباء). ’شعوری’ در لسان العجم (ج 1 ص 442) آنرا به معنی طول هر چیز نوشته و افزوده است که یای آن برای وصف ونون برای تأکید صفت و هاء برای بیان خصوصیت است
لغت نامه دهخدا
تصویری از روزینه
تصویر روزینه
خوراک روزانه: رزق روزیانه روزرینه، توشه، نسیب قسمت حظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازینه
تصویر رازینه
پلکان، راهرو اطاق یا پشت بام که دارای چند پله باشد، شیب
فرهنگ لغت هوشیار
انتخاب عمال حاکم از هر گله گوسفند و گاو و ایلخی اسب یک گاو یک گوسفند و یک اسب را و آن رسمی معمول بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرغینه
تصویر سرغینه
سرنا سورنای
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سبز سبز رنگ سبز گون، ماده سبز رنگی که در حفره های خاصی در داخل سیتوپلاسم سلولهای گیاهان موجود است و موجب سبزی اندام های سبز گیاهان میشود دانه های سبزینه موادی هستند 5 تایی یعنی از 5 عنصر ترکیب شده اند و فرمول آنها شباهت زیادی به فرمول هموگلوبین خون دارد با این تفاوت که به جای آهن در ترکیب دانه های سبزینه منیزیم وجود دارد که در این صورت به آن کلرفیل) آ (گویند و اگر از تعداد ئیدروژنها یک مولکول کاسته و در عوض یک اتم اکسیژن جای آن قرار گیرد کلرفیل) بی (بدست اید: خضره الورق کلروفیل
فرهنگ لغت هوشیار
جایی در حمام که در آن جامه کنند و به داخل حمام روند رختکن گرمابه:) امیر ارسلان برخاست باتفاق قمر وزیر به حمام رفت و در سربینه لباس از تن بیرون کرد... . (امیر ارسلان محجوب جیبی 210)
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن سر گردن زدن، ناگاه به محلی وارد شدن، سر بر آوردن گیاه از خاک، طلوع کردن آفتاب، رسیدگی کردن وارسی کردن، باز دید کردن کسی یا محلی، رفتن و خبر گرفتن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هر آینه
تصویر هر آینه
باری به هر جهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروزینه
تصویر فروزینه
آنچه بدان آتش افروزند از هیزم باریک و گیاه خشک آتشگیره آتش زنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر بیله
تصویر سر بیله
پیکان پهنی که مانند بیل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر کینه
تصویر پر کینه
پر حسد پر حقد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروزینه
تصویر فروزینه
((فُ نِ))
آتشگیره، چیزی که با آن آتش روشن کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزینه
تصویر روزینه
((نِ))
روزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروزینه
تصویر فروزینه
شعله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترازینه
تصویر ترازینه
اعتدال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هر آینه
تصویر هر آینه
حتماً
فرهنگ واژه فارسی سره
آتش زنه، چخماق، مرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ساقه های بازمانده پس از درو غلات، زمینی که هرساله و بدون
فرهنگ گویش مازندرانی
گزنه ای که گزش ندارد
فرهنگ گویش مازندرانی
سینه سرخ، نام پرنده ایست
فرهنگ گویش مازندرانی
پاچه ی شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت تبر
فرهنگ گویش مازندرانی